×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

روزگار

× کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!! بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمد. !-- begin of gohardasht.com profile every where source code-- language=java src=http://www.gohardasht.com/gohardasht.asp?username=m_kavoos&th=1.png/ !-- end of gohardasht.com profile evry where source code --
×

آدرس وبلاگ من

kavoosian.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/m_kavoos

فرق دیوانه و احمق

 

مردي در هنگام رانندگي، درست جلوي حياط يک تيمارستان پنچر شد و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.

هنگامي که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگري به سرعت ازروي پیچ های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و

آنها را به درون جوي آب انداخت و آب پیچ ها را برد.

مرد حيران مانده بود که چکار کند.

تصميم گرفت که ماشينش را همانجارها کند و براي خريد پیچ چرخ برود.

در اين حين، يکي از ديوانه ها که از پشت نرده هاي حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

از 3 چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک پیچ بازکن و اين لاستيک را با 3 پیچ ببند و برو تا به تعميرگاه برسي.

آن مرد اول توجهي به اين حرف نکرد ولي بعد که با خودش فکر کرد ديد راست مي گويد و بهتر است همين کار را بکند.

پس به راهنمايي او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست.

هنگامي که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت: �خيلي فکر جالب و هوشمندانه اي داشتي، پس چرا توي تيمارستان انداختنت؟

ديوانه لبخندي زد و گفت:

 من اينجام چون ديوانه ام، ولي احمق که نيستم

 

چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 - 12:59:17 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

8027 بازدید

4 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

6 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements